Showing all 3 resultsSorted by latest
-
اسب سیاه
240,000 تومانکتاب «اسب سیاه» همچون گنجینهای از داستانها و آموزههای موفقیت، سیر و سلوکی است که به چالـشها و تجربیـات افـراد موفـق میپردازد. این اثر به روشنی بر اهمیت انگیـزه، استقامت و آموختـن از شکستها تأکید میکنـد. نویسنـده با بهرهگیری از داستانهای واقعی افرادی که در مسیر زندگی خود با موانع بزرگ مواجه شده و با ارادهای ستودنی بر آنها غلبه کردهاند، الهامبخش خوانندگان میشود.
در این کتاب، مفاهیم مهمی چون تعییـن هدف، پذیرش خطر و پشتکار در برابر چالشها به طور عمیـق و فلسفی بررسی میشود. «اسب سیاه» با ارائـهٔ الگوهای مثبت از افـرادی که در جستوجوی موفقیـتاند، به خوانندگان میآمـوزد که چگونـه با تمرکـز بر قدرت درونی و تلاشی مستمر، میتوانند به آرزوهای خود دست یابند و به کمال برسند. -
دگرگونی زندگی با جادوی نظم
95,000 تومانکتاب درمورد قوانین کلی درمورد چگونگی بهوجود آوردن نظم در خانه است.
نویسنده از طرز چیدمان کمد لباس تا سرویسهای بهداشتی و اتاقها و کلا خانهها و ادارات، ایدهها و نظرات جالبی را بیان میکند و اینکه نظم و ترتیب چگونه در سلامت جسم و روان آدمها مؤثر است.
-
نمیتوانی به من آسیب بزنی
350,000 تومانغذا خوب بود؛ ولی با اینکه شش هفت سال بیشتر نداشتم میدانستم که شام خانوادگي ما در مقایسه با دیگر خانوادهها فرمالیته و مزخرف است. به علاوه، باید سریع میخوردیم و وقت نبود از آن لذت ببریم؛ زیرا ساعت هفت عصر درها باز میشدند و دیگر حق وقت تلفکردن نداشتیم. باید سر جای خود میبودیم و وسایل نیز باید آماده میبودند.
پدرم مانند کلانتر بود و وقتی پایش را داخل اتاقک دیجی میگذاشت بر ما کاملا تسلط داشت. با چشمی تیزبین همهی اتاق را بررسی میکرد. اگر خطایی کرده بودیم، فریادش به گوشمان میرسید یا گاهی هم مشتش.
آن سالن زیر نورهای سقفی چیز خاصی به نظر نمیآمد؛ اما وقتی او نورها را کم میکرد، نورهای تزييني قرمز رنگ در میدان میدرخشیدند و در گویهای آینهای گردان منعکس میشدند و جذابیت رولر دیسکو را بیشتر میکردند. آخر هفتهها و شبها، صدها اسکیت باز با ازدحام از در داخل میشدند. اکثر خانوادگی میآمدند و برای ورودی سه دلار و برای اسکیت نیم دلار میپرداختند و وارد زمین میشدند.
اجاره اسکیتها و مدیریت کل آن ایستگاه با من بود. چهارپایه را مثل چوب زیربغل با خودم همه جا می بردم. بدون آن، مشتریان نمیتوانستند مرا ببینند!
برای ترانیس، پول همه چیز بود. وقتی مردم وارد میشدند آنها را میشمرد و هر لحظه درآمدش را حساب میکرد و برای همین، وقتی بعد از تعطیلی کار، به سراغ صندوق میرفت تقریبا از داخل آن خبر داشت. به نفع مان بود که پولها همه سر جایشان باشند.